یادی از اسد چراغی شاعر کورد کرماشان / جلیل آهنگرنژاد

ساخت وبلاگ

 

سالهای میانی دهه‌ی هفتاد شمسی،اوج تکاپوی نسلی بود که به دنبال هویتی تازه برای ادبیات کوردی در کرماشان می گشت. پاتوق این جمع عموماً شهرهای غرب استان کرماشان بود. جمعی که به دور از هرگونه نگاه افراطی، تنها دلبسته دنیای شعر بود و بس. همین تعلق به جوهره ادبیات و فرهنگ توانست چهره‌های شاخص آن جمع را به دنیای ادبیات امروز برساند. امروزی که با سرافرازی شاهد جشن شکوه ادبیات کوردی در این جغرافیای تاریخی هستیم.
در آن میان که جمعی جوان و دانش‌آموخته با انگیزه‌ای متفاوت گام به میدانی تازه نهاده بودند و با تئوریهای شعر معاصر می‌توانستند ارتباط بگیرند، کمتر اتفاق می‌افتاد که با شاعری سنت‌گرا عقد اخوت ببندند و با نگاهی تند هر چه که به دنیای کهن و ادبیات کهن مربوط بود، پذیرفته نمی‌شد و ... جوانی بود و سقف آسمان آرمان‌ها بلند!...
اما همواره یک پیر فرزانه پا به پای جوانترها پیش آمد و توانست با هنر خاص خویش، پیوند دهنده بین دو نسل شعر کُردی باشد: نسلی که دل به مثنوی هجایی و فاکتورهای محدود ایلی سپرده بود و گروهی تازه نفس که افق نگاهشان مرزهای ایل را کوچک و محدود می دید. اگر چه او از قالب مثنوی های پنج هجایی برای شاعرانه هایش استفاده می کرد اما دیگر کسی او را سنتی و عشیرتی نمی دانست. به طور عجیبی فعالیت‌های ادبی‌اش با جوانان گره خورده بود و هر محفلی که به ادبیات کُردی مربوط می شد، زنده یاد اسد چراغی حضوری پر رنگ داشت. با پوششی ممتاز و هیبتی متفاوت.
اما کدام فاکتورها می توانست اسد چراغی را به جمع نوگرای ادبیات کُردی در جغرافیای کرماشان گره بزند؟ برای پاسخ، نیاز به چینش «صغرا و کبراهای» متعدد نیست. او مشترکات قابل اعتنایی با گروه پیشرو داشت و حتی برگه اعتباری برای حضور شاعران کُرد در شب شعرها و محافل ادبی شد. زنده‌یاد چراغی که او را «ممو اسد» صدا می کردیم، انگیزه هایی بسیار متفاوت با سن و سالش داشت. وقتی به «انجمن سروه» می آمد، انگار به اولین پله‌های جوانی گام می گذاشت. نه اینکه انجمن همسایه دیوار به دیوارش باشد و برای تفنن سری به آنجا بکشد. آن پیرمرد در آستانه هفتاد سالگی از کرماشان به راه می افتاد تا به اسلام آباد برسد و در نشست هفتگی انجمن شرکت کند.
شعرش با هم نسلانش متفاوت بود. عموماً غالب آنان درگیر نگاه محدود تغزلیِ عشیرتی بودند اما او دغدغه‌هایی دیگرگون داشت. شعرش پیش از آنکه رنگ و بوی عواطف جویده شده ایلی داده باشد، درگیر رنج های اجتماعی شد و بیش از آنکه راوی رنج های روزگارش باشد، سرشار از تعلقات ملی و حماسی بود. از حدود یک دهه ی پیش به این سو برخی از اشعارش را ترانه خوانان نام آشنای کورد می خواندند و بدین گونه اسد چراغی توانست در فضای ترانه سرایی کوردی نیز نام و اعتباری کسب کند. مشتاقان ترانه های کُردی، بارها ترانه‌ی: «خوه‌یشکه خاسه گه ی لباس کوردی پووش» را شنیده‌اند و از لحظه لحظه‌ی آن لذت برده اند. ترانه ای که جدا از لذت های حسی به گونه ای یاد آور برگی از هویت فرهنگی کوردان گُرد این دیار می تواند باشد.
یکی دو سالی بود که به ناگاه حضور اسد چراغی در محافل ادبی کاملاً بی رنگ شد. با بسیاری از دوستداران حوزه ی ادبیات کُردی از همدیگر سراغش را می گرفتیم. اما هیچ نشان آشکاری از او نیافتیم.در این اواخر می گفتند که به دلیل کهولت دچار فراموشی نیز شده است. باید بیشتر به دیدارش می رفتیم و قدر شناسی می کردیم. اما افسوس که آنچه را که شایسته بود، به جا نیاوردیم. مهربانی های وصف ناشدنی اش را بر دریچه های دلمان نقش خواهیم زد تا فردا و فرداهای دیگر و اکنون که نمی توانیم دستان گرمش را بفشاریم، آثار بر جای مانده‌اش را به شکلی که شایسته است به آیندگان بشناسانیم.

هفته نامه ی صدای آزادی...
ما را در سایت هفته نامه ی صدای آزادی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahangarnezhado بازدید : 216 تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 ساعت: 20:08