دکتر علی غلامی در گفتگو با صدای آزادی: باید مخاطب را با واقعیت روبرو کرد

ساخت وبلاگ

در این زمانه‌ی تلخ که بسیاری از معیارهای شیرین زندگی تغییر کرده و انسان‌ها کم کم به ماشین‌هایی با «هوشِ مصنوعی» بدل شده‌اند، هنوز هستند افراد معدودی که در «سرزمین ذهنی‌شان، معیارهای سنجش بر مدار صفر سفر نمی‌کند» و به افق‌های روشن انسانیت می‌اندیشند. دکتر علی غلامی، دندانپزشکی است که به دور از ادعاهای مدعیان، هم در کار حرفه‌ای‌اش موفق است و هم در عرصه‌ی قلم و خلق آثار داستانی با محوریت فرهنگ و آداب و سنت کوردی، گامهای قابل تحسینی برداشته است. این اهل قلم وارسته، تاکنون کتاب‌هایی در وادی ادبیات داستانی و با نام‌های: «لیلا»، «ریخک» و«گُلم کَو» را روانه‌ی بازار نشر کرده و همچنان با انگیزه‌ای وصف نشدنی به کار نوشتن ادامه می‌دهد. ناگفته نماند که دکتر غلامی در حرفه‌ی دندانپزشکی از بهترین‌هاست و اگر بخواهم به زبان تخصصی خودش معرفی کنم، «دارای دو فلوشیپ ایمپلنت از فرانسه و فلوشیپ زیبایی و لیزر از ایتالیا است.» گفتگوی صمیمانه‌ و خواندنی این دندانپزشک شریف را با صدای آزادی بخوانید:

دکتر علی غلامی دوست دارد چگونه خود را برای مخاطبان صدای آزادی و سایت بلوط معرفی می کند؟

خوشحالم با مخاطبان غالباً کورد صدای آزادی و سایت بلوط از این طریق می‌توانم صحبت کنم. به قول فروغ فرخزداد «هر آدمی یک تاریخ تولدی دارد و یکسری اتفاقات ساده در زندگی اش افتاده. اما اگر منظور توضیح دادن یکسری مسائل است که به کار آدم مربوط می شود،» در مورد من به شغل و نویسندگی برخواهد گشت.

بسیار خوب! حالا کمی به گذشته برگردید و از روزگار کودکی و نوجوانی بگویید!

در اواخر دهه‌ي چهل، از مادري «جاف» و پدري «كلهر» در سرپل زهاب به زندگی سلام داده‌ام. با توجه به اينكه محل زندگي ما روستاي «ريخك» بود، از همان بدو تولد عاشق طبيعت و كشاورزي و دامداري شدم و چهارچوبه‌ی رواني و جسمي‌ام در اين راستا شكل گرفت. بخشی از زندگی کودکان روستایی در فضاهایی کاملاً رؤیایی می گذرد. آنجا همه چیز در بافت رؤیایی‌اش به انسان نزدیک است. حتی آسمان با آن همه ستاره‌ی رنگارنگش نزدیک و دست یافتنی است. کار در زمینهای کشاورزی را یک بازي مي‌دانستیم و بعد از ساعت‌ها تلاش، هنوز شوق ادامه‌ی کار داشتیم و حتی خستگی پس از کار برایمان بسیار شیرین بود. مثل خستگي بعد از يك بازي سنگين در گوشه اي از آن زمین دراز مي‌كشيدیم و سر بر دامن مزرعه مي‌گذاشتیم و رها از قيل و قال دنيا استراحت مي‌كردیم و دقايقي بعد اين گاوها بودند كه شايد از بخل به سراغمان مي آمدند تا ما را از مزرعه دور كنند و با سر و صدایشان ما را از رؤياي شيرين «همگ و شمگ»! بيرون مي آوردند! ما آدم‌های چنین روزگاری بودیم. البته در کنار چنین روزهای رؤیایی تلخ و شیرینی، مسیر مدرسه و مشق و درس را هم به خوبی می پیمودیم تا اینکه سرنوشت، راه زندگی‌هامان را به شیوه‌ای که می‌بینید، رقم زد.

به مدرسه و معلمان‌تان در آن روزگار اشاره‌ای نداشتید!

این هم برای خودش داستانی دارد که در حوصله‌ی این گفتگوی کوتاه نمی گنجد. خلاصه وار اشاره کنم که دوران ابتدايي را در كنار دوستاني بسیار صميمي و نيك سرشت در روستاي «هنيدر » به پايان رساندم. آغاز جنگ 8 ساله فارغ از خسارات جاني و مالي جبران ناپذيرش، برايم نعمت بود. چرا كه مهاجرت به گواور- ديار آبا و اجدادي – و بعد اسلام آباد غرب، مرا از كشاورزي و دامداري دور كرد و بیشتر از پیش به سمت و سوي درس كشاند. در همين ايام تحصيل با استادان دوست داشتنی و بزرگی آشنا شدم که راهنمایان ارزنده ای برایم بودند. اساتيدي چون آقایان بيگرضايي و رضايي هيچ گاه از خاطرم نخواهند رفت.

شروع خوبی بود. حالا سال‌ها از آن روزگار گذشته است و در کنار شغل مهم و دشوار دندانپزشکی، کتاب‌های خوبی را هم روانه‌ی بازار نشر کرده اید. کدام انگیزه‌ها شما را به سمت «نوشتن» آن هم با طعم فرهنگ و زبان کوردی کشاند؟

برای نسل ما که در روزگار پیشااینترنت و قبل از سوشال میدیا پرورش می‌یافتیم، نوشتن، قله‌ای دلخواه، شیرین، اما دست نیافتنی بود. داستان و کتاب‌های داستانی مخاطبان و طالبانی جدی داشت. داستان نویسان، ابرمردان ذهنی ما نوجوانان بودند. «چراغی بر فراز مادیان کوه»، «آبشوران» و… در ذهن ما چراغ شور روشن می‌کردند و ما شیفته‌ی نویسندگان بزرگ این خاک بودیم. در همان سالهای نوجواني با بزرگان علم و ادب و اخلاق همچون: مولاناي جان، حافظ شیرین سخن، سعدي آشنا شدم و از نام‌های معتبر ادبی استان نیز غافل نبودم. کسانی مثل: علی اشرف درویشیان، منصور یاقوتی، علی محمد افغانی، یدالله بهزاد، پرتو کرماشانی، شامی کرماشانی، احمد عزيزي، بهروز ياسمي و… که هر کدام به سهم خود در دنیای ذهنی‌ام نقش‌آفرینی می کردند و هم زمان شب های طولانی زمستان هایم را با نوای اهورایی هوره و شاهنامه خوانی کوردی مرحوم پدر شروع می کردم و با قصه های شیرین ملک جمشید و ملک محمد او به خواب می رفتم.

و این اتفاقات به شما انگیزه‌ی نوشتن داد!؟

دقیقاً همین طور است. در همان دوران دبيرستان، اختيار دست و قلم را به دل دادم و گهگاهي ورق پاره‌هايي را خط خطي مي‌كردم. بخشی از دلنوشته‌هايم در روزنامه‌ها، هفته‌نامه‌ها و مجلات اطلاعات، باختر، مرصاد، اطلاعات هفتگي، جوانان امروز و.. منتشر می شد. آن زمان بود که به عينه دیدم و فهميدم که حرف دل، خريداران بسیار دارد. همین بازخورد و انتشار دلنوشته‌ها، مرا بیشتر تشويق می‌کرد که ادامه بدهم و اینگونه بود که به پيمودن راه دل و قلم مشغول شدم.

آیا حس نوشتن به زبان مادری هم در این ایام دردرون شما شکوفا شد؟!

راستش اگر چه در آن زمان نوشتن به زبان مادری، مثل امروز زمینه‌اش فراهم نشده بود، اما درست در همان زمان بود كه تهيه ي دست‌نوشته اي از واژه هاي ناب زبان فاخر كوردي کلهری و برگرداندن آنها به فارسي را شروع كردم. اما از یک سو به دلیل عدم وجود مشوقي در آن زمان براي كارهاي وزين فرهنگي كوردي و از سوی دیگر قبولي در دانشگاه، علی رغم پيشرفت قابل توجه در اين زمينه متآسفانه از این مسیر سالها فاصله گرفتم.

این فاصله چقدر طول کشید!؟

ببینید! طولاني بودن زمان تحصيل یا درس هاي فشرده دانشگاه مرا از خدمات فرهنگی دور نکرد. چون در همان سالها برای اولین بار موفق به چاپ نشریه‌ی دانشجویی دانشکده دندانپزشکی شدم. اما با اتمام درس و شروع به كار در درمانگاه‌هاي گيلان غرب و مطب شخصی، مجالي باقی نماند تا با دوست قديمي‌ام قلم! دوباره همراه و همراز شوم و بيشتر وقت فراغتم به مطالعه‌ي آثار بزرگان مي گذشت و هميشه حسرت آشتي كناني با دل و قلم در جانم احساس مي‌شد. تنها كاري كه در این زمان توانستم انجام بدهم و خدمتي به فرهنگ غني ديارمان باشد، چاپ اولين تقويم كوردي كلهري در دهه‌ي هشتاد بود تا اين كه با همه گیری كرونا و خانه نشيني به اصل خويش بازگشته و خود را با دل و جان و قلم آشتي دادم.

جدا از اولين تقويم كوردي كلهري، از اولین تجربه‌ی رسمی‌تان در وادی نوشتن بگویید!

اولين اثرم بعد از سال‌ها دوری از قلم، به زيارتي كه از سرزمين وحي داشتم، اختصاص داشت.آن ایام و در آن فضا حس متفاوتی داشتم. حس می‌کردم با آن آفرینشگر هستی ارتباطی برقرار شده. شاهد كراماتي بودم كه ضروري دانستم آن را مكتوب نمايم و در سال 1399 به عنوان سفرنامه مكه انتشار یافت.

زبان نوشته هایتان بسیار صمیمی و ساده است. چرا چنین زبانی را برای ارتباط با مخاطب برگزیده اید؟

بگذارید پاسخم را با سؤالی شروع کنم: ما برای چه کسانی می‌نویسیم؟ برای متخصصان و منتقدان یا برای مردم!؟ پاسخ، کاملاً روشن است. بازگشت به دوران خوش زندگی در روستا و روزگار كودكي و تشنگی تحربه‌ي دوباره ي آن حالات تکرارناپذیر، مرا واداشت که با نثری صمیمی و عاميانه به نگارش آن سال‌های رؤیایی بپردازم. به گونه اي كه همگان به راحتي با آن ارتباط برقرار نمايند و لحظاتي را از گرفتاری‌های زندگي روزمره رها شوند و با دل خود رها وآزاد باشند.

این توضیح هم ضروری است که چون بيشتر مخاطبان و خوانندگان، افرادي عادي هستند و نگاهی تخصصی به ادبيات ندارند، برایشان بايد ساده نوشت. به گونه‌اي كه چون عسل به جانشان شيريني ببخشد و نیاز به خواندن چند باره نداشته نباشند. مخاطب امروزِ دنیای ادبیات معطل نمی ماند که به اصرار متنی را یا کتابی را به پایان برساند. تا هر زمانی متن با او راحت بود، او هم احساس راحتی دارد و با او همراهی می کند و گر نه فرصت‌های انتخاب‌های بعدی او را وسوسه خواهد کرد که به کتابهای دوم، سوم و … برسد. با چنین دیدگاهی به سراغ نوشتن رفته ام و این یک مسیر هموار و همیشگی برای من خواهد بود. اين گونه بود كه مجموعه‌ي سنگين «ريخك» كليد خورد

اگر اشتباه نکنم، «ریخک» دومین اثر شماست که فراتر از یک کتاب معمولی، در چند مجلد، انتشارش آغاز شده و در اختیار مخاطبان قرار گرفته است. از همان نام کتاب، مخاطب را به سمت و سوی زندگی ایلی کوردی می‌برید. اگر بخواهید دریچه‌ای به این کتاب بگشایید، دوست دارید که مخاطب از این دریچه کدام ویژگی کتاب را ببیند؟

لازم است یادآور شوم که در برخی از آثارم «آیینگی» کرده‌ام. در این آیینه‌گری سعی کرده ام داشته‌های دیروزین فرهنگم را به مخاطب نشان دهم. آنتوان چخوف در جایی می‌گوید: «به من نگو ماه می‌درخشد؛ درخشش نور را در شیشه‌ای شکسته نشانم بده.» ما به جای این که اصول و فروع از گذشته بسازیم، باید بتوانیم مخاطب را با واقعیت های آن روزگاران روبرو کنیم تا خودش به عینه با آن روزگاران هم‌حسی کند. صورت ظاهری نوشته هایم، برش‌هایی واقعی از زندگی اطرافیان‌ است. به گونه‌ای که بازخوردها را دیده ام و متوجه شده ام که مخاطب هم همین هم‌حسی را دارد. شاید بتوان پذیرفت که با نگاهی رئال، راوی روزگاران گذشته‌ای بوده ام که لبریز از حسرت‌ها و تلخی‌ها و شیرینی‌های روزگارانی است که پاره های روح یک نسل در آنها جا مانده است.

ساده بگویم: «ریخک» به سادگی تمام، زندگي پنج دهه را روايت مي‌كند. روايت تلخي‌ها و شيريني‌هايي كه در زندگي مردم غرب ايران وجود داشته؛ دالاهو و قلاجه را در مي نوردد و بوي خوش باغستان‌هاي ريجاب و «پيچگ» و «ونگي» قلاجه را در اقصي نقاط مي پراكند. به بازي‌هاي محلي مي پردازد و عشق عشاق دالاهو «مريم و ميرزا» را روايت مي‌كند. باورهاي محلي را مي‌شكافد و طعم تلخ يتیمي، يسيري و جنگ و آوارگي يادآور مي‌شود. بر این باورم که اين فرهنگ غني بايد بماند و اگر مكتوب نشود، دست تطاول تهاجم فرهنگي و كلاس‌زدگي خواسته يا ناخواسته آن را به ورطه‌ی فراموشي خواهدکشاند. این یک امر واجب بر ما سربازان عرصه‌ی فرهنگ و قلم است که حافظ مواریث فرهنگی آبا و اجدادی باشیم. خلاصه اینکه به گمانم «ریخک» دریچه‌ای است بر بازگشت به خویشتن با بقچه‌ای بهاری از ادبیات شفاهی، فولکورو داده‌ها و داشته‌های فرهنگی دیارمان که در فلاش‌بک‌ها، خاطره‌بازی‌ها، روزانه‌نویسی‌ها و روایتهایی گاه ساده و گاه پیچاپیچ تنیده شده و می تواند برای روزگاران دیر و دور به یادگار بماند.

«لیلا» اولین کتاب رسمی‌تان بود. زندگی این کتاب چگونه آغاز شد؟

بگذارید باز هم به جمله‌ی معروف دیگری استناد کنم.« جان اشتاین بک» به زیبایی می‌گوید: «اگر داستان درباره‌ی شنونده نباشد، به آن گوش نخواهد داد. من اینجا یک قانون دارم: یک داستان بزرگ و جالب یا درباره همه است، یا دوامی نخواهد داشت.» ما در زمانه‌ی دشواری زندگی می‌کنیم. سختی، تنگدستی و فقر از جمله مشکلاتی است که غالب مردم با آن دست و پنجه نرم می‌کنند. در همين دوران همه گيري بيماري كرونا و سخت شدن زندگي و افزايش تعداد كساني كه مشغول جمع كردن ضايعات بودند، باعث شد اين سوژه ذهنم را درگیر کند و «ليلا» متولد شد. ليلايي كه چنان در دلم جا خوش كرد كه هنوز و یا شاید برای همیشه احساس مي‌كنم با او رابطه‌ی پدرانه‌ای خواهم داشت. با او حرف مي‌زنم و زندگي مي‌كنم. ليلا بسيار ساده و روان به پاره‌اي از مشكلات امروز اجتماعی و فرهنگی جامعه مي پردازد. مشكلاتي كه هر كسي به نوعي با آن درگير بوده و اين همدردي باعث اقبال خوب و توجه ويژه مخاطبان به ليلا شد. به گونه‌اي كه این کتاب در زمان کوتاهی کمیاب شد.

«گُلم کَو» تازهترین اثر شماست، کتابی که با استقبال مخاطبان روبرو شده و انگار حرفهایی تازه تر دارد و ایده‌اش همسویی خاصی با دیگر آثارتان ندارد. مشتاقم در چند جمله، نمایی از محتوای کتاب به مخاطبان بدهید!

ببینید! هميشه در ذهن آدمي در کنار زیبایی‌های بی‌شمار و رؤیاهای شیرین زندگی، ترس‌ها و پرسش‌های بي شماري در مورد چرایی و چگونگی وداع با دنياي فاني وجود دارد. در باورهای دینی ما، زندگي حقيقي، اين دنيايي نيست و بايستي به لاهوت بهايي بيشتر از ناسوت داد. در اين راستا و براي اينكه گذر از اين زندگي چند روزه به راحتي تصوير شود و بخصوص برای نوجوانان این گذر مهم راحت تلقی شود، رمان «گُلَم کَو» را نوشتم. آنهایی که کتاب را خوانده اند، از چنین روایتی لذت برده اند. قصه‌اي كه در جانم مكاني خاص به آن داده ام. چرا كه با اعتقاداتم همسويي ژرفي دارد. همه‌ي ما در طول حيات خود براي برآورده شدن نيازهاي مان چون گردابي مي‌چرخيم و بالاخره در نقطه‌اي مشترك به نام لحد به يك مكان مي‌رسيم و بعد همه به نوبت و بي‌نام و نشان، زندگي حقيقي خود را شروع مي‌كنيم. «گلم كو» زيباست اگر آن را هم نخوانيم و باور نداشته باشیم خواه ناخواه در آن مي افتيم.

مهمترین آرمان‌هایتان در عرصه‌ی نوشتن کدام‌اند؟ و به کدام قله‌ها چشم دوخته اید؟

راستش شیفته‌ی نوشتن‌ام. آنچه را كه ديده، شنيده و تجربه كرده‌ام، دوست دارم بنويسم و به يادگار بگذارم و امیدوارم همان قول ابوالفضل بیهقی که: «هر کتابی به یک بار خواندن بیارزد،» شامل چنین قلمی هم بشود و دریچه ای از گذشته بر روی آیندگان بگشاید. يقين دارم گذشتگان ما به فراخور حال و توان خود خصوصيات منحصر بفردي داشته‌اند كه با مرگ نابود شده و اثري از آنها باقي نمانده و نشر دلنوشته هايم در اين راستا است. مي خواهم يادگاري براي آيندگان به جا بگذارم و خدمتي هر چند كوچك به فرهنگ و ديار آبا و اجداديمان داشته باشم. در این راه مصمم هستم و با نهايت توان پيش خواهم رفت.

از اینکه وقت تان را در اختیار صدای آزادی گذاشتید، بسیار ممنونم

+ نوشته شده در ساعت توسط هيات تحريريه  | 

هفته نامه ی صدای آزادی...
ما را در سایت هفته نامه ی صدای آزادی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahangarnezhado بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 19:49